جدول جو
جدول جو

معنی ست کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ست کردن
هم آهنگ کردن، یک دست کردن، هم رنگ کردن، هم خوان کردن، تنظیم کردن، میزان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
به وجود آوردن، پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ شُ دَ)
رنگ کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نویسنده برخامه بنهاد دست
بعنبر سر نامه را کرد خست.
فردوسی.
گویا با تو من نشست کنم
قصدآن طرۀ چو شست کنم
بادۀ راوقی بجان بخرم
پس بخوناب دیده خست کنم.
شرف الدین شفروه
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ مَ)
منقبض شدن. قبض کردن. چنانکه دوا یا غذایی قابض. شدّ طبیعت. قبض شدن.
- بست کردن شکم، (در تداول خانگی) یبوست سخت در معده پیدا شدن
لغت نامه دهخدا
(وَدْهْ)
فرود آوردن. فرود افکندن. پائین آوردن. بزیر افکندن. تنزل دادن. هبت. (منتهی الارب) : خداوند این علت راباید که... در خواب بقفا بازخسبد و بالین پست کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و امروز زیر سر را کوتاه کردن گویند: تدمیح، فرود آوردن و پست کردن سر خود را. تطأطؤ، پست کردن سر را. طاءطاءه. طاءطاء رأسه ، پست کرد سر را. طمأن ظهره ، پست کرد پشت سر را. قبع، پست کردن سر در سجده. (منتهی الارب)، آهسته گردانیدن: استهلال، پست کردن متکلم آواز را. (منتهی الارب)، خوار کردن. ذلیل و زبون کردن. بی قدر و بی اعتبار کردن:
که رستم که باشد که پیمان من
کند پست و پیچد ز فرمان من.
فردوسی.
، بریدن:
بخنجر زبانش ز بن پست کرد
ز مویش زنخ چون کف دست کرد.
اسدی (گرشاسب نامۀ خطی مؤلف ص 216).
، با زمین یکسان کردن. با زمین هموار کردن. با زمین مساوی کردن:
به تیغ، طرّه ببرّد ز پنجۀ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال.
منجیک.
شغ گاو و دنبال گرگی بدست
بکوپال سر هر دورا کرد پست.
فردوسی.
چو شیر اندرافتاد و چون پیل مست
همی کشتشان و همی کرد پست.
فردوسی.
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زمین پست کردم سپاه.
فردوسی.
بشمشیر بران چو بگذاشت دست
سر سرفرازان همی کرد پست.
فردوسی.
ازیشان [از دیوان] دو بهره به افسون ببست
دگرشان بگرز گران کرد پست.
فردوسی.
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری.
فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجامأوی نسازد. (تاریخ بیهقی).
صف زنده پیلان همه کرد پست
سوار و پیاده بهم برشکست.
اسدی (گرشاسب نامه ص 64).
ترا به هر جا فرمان برند و مأمورند
اگرچه دارند اقدام منکر آتش و آب
مثل ز باختر و خاور ار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کر در، آتش و آب.
مسعودسعد.
چون اردشیر او را [اردوان را] بدست خویش بکشت اندر حرب خونش بخورد و بر گردنش بایستاد بعد از آنکه سرش به لگد پست کرد. (مجمل التواریخ والقصص). آنگاه [متوکل] بفرمود تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند چنانکه هیچ اثرش نماند. (مجمل التواریخ والقصص). و امان طلبید بجهت اصحاب قلعه و تسلیم کردند، اصفهبد آنرا خراب و پست کرد. (تاریخ طبرستان). و کوشک جاولی من دیدم شاه اردشیر پست کرد. (تاریخ طبرستان).
که چرا بر من زد و دستم شکست
یا چرا بر من فتاد و کرد پست.
مولوی.
قولهم، طاً بن هذه الحفیره، علی صیغهالامر، یعنی پست کن گو آتش خوابانیدن را. (منتهی الارب)، کوتاه کردن. کاستن: گفتند امرنا خدایگان بقص اللحی ّ و عفو الشارب، یعنی که مارا خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم. (مجمل التواریخ والقصص)، خراب کردن. زائل کردن. نابود کردن. معدوم کردن. از میان بردن. دورکردن:
نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن.
فردوسی.
که از تف آن کوه آتش برست [سیاوش]
همه کامۀ دشمنان کرد پست.
فردوسی.
سپاهی ز توران بهم برشکست [رستم]
همه کامۀ دشمنان کرد پست.
فردوسی.
بگیو آنگهی گفت مندیش از این
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
به نیروی یزدان و فرمان شاه
برآرم من او را ز تاریک چاه.
فردوسی.
روز و مه و سالش نکند پست ازیراک
پاینده بدویست شده روزو مه و سال.
ناصرخسرو.
، کشتن:
چو آمد بر آن مرز بگشاد دست [ارجاسب]
کسی را که دیدی همی کرد پست.
فردوسی.
فرود آوریدش شه تازیان
بدان تاکند پست شاه کیان.
فردوسی.
دوکس را بزخم لگد کرد پست
یکی را سر از تن بدندان گسست.
فردوسی.
خبر شد بضحاک بد روزگار
ازان بیشه و گاو و آن مرغزار
بیامد پر از کینه چون پیل مست
مر آن گاو پرمایه را کرد پست
همه هرچه دید اندرو چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای.
فردوسی.
بدین برز و بالا و این زور دست
کنی اژدها را بشمشیر پست.
فردوسی.
- پست کردن آتش، فرونشاندن آن:
آتشی را که همه روزه کند روزه بلند
شامگاهان بیکی لحظه کند پست فقاع.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست کردن
تصویر دست کردن
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رست کردن
تصویر رست کردن
متبلور شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تست کردن
تصویر تست کردن
آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
فرود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
مشروب خوردن بحد افراط بمنظور مست شدن وانجام دادن اعمالی که در هوشیاری میسرنیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
موجودکردن بوجودآوردن، پدیدآوردن: (وغذا استحالت چیزیست باچیزی... ویاهست کردن چیزی است از چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
((پَ کَ دَ))
کشتن، نابود کردن، شکستن، ویران کردن، دور کردن، تهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
يسكر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
Intoxicate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
intoxiquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
odurzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
使醉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
intoxicar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
مست کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
মত্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
ทำให้มึนเมา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
kulewa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
酔わせる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
להשתכר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
опьянить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
취하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
sarhoş etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
memabukkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
नशा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
intossicare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
berauschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
bedwelmen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
сп'янити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مست کردن
تصویر مست کردن
intoxicar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی